پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

بیا دوبار برگردیم به قبل، ان زمان که دیدمت ، ان زمان که دیدی ام.

بیا دوباره به چشمانم خیره شو و برایم حرف بزن

بیا دوباره به من زنگ بزن و بگو کجایی ؟

بگو میشود ببینمت ؟

و من با نگرانی بپرسم چه شده؟

و تو بگویی چیزی نشده فقط بیا حرف بزنیم

و من بخندم که باز دیوانه شده ای

بیا دوباره برگردیم به قبل،

پیام بده امروز تا کی سرکار هستی؟

و من بگویم مثل همیشه.

بیا دوباره زنگ بزن و بگو میایی کمی حرف بزنیم ؟

بگو نمی دانم چرا فقط برای تو می توانم حرف بزنم

بگو انگار دنیا برایم کر است و فقط تو گوش شنوای حرفهای من هستی

بیا دوباره برایم حرف بزن و من گوش کنم

میخواهم گوش شنوایت باشم

میخواهم سنگ صبورت باشم


برچسب‌ها: گوش شنوا, چشم, دیدار,
[ دو شنبه 31 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

با خودم تصمیم گرفته بودم هر روز یک مطلب ارسال کنم ولی خب گاهی باید از تصمیمات خودمون به خاطر یک سری شرایط و افراد چشم پوشی کنیم.

خب دو روز گذشته مهمان داشتیم، برادرزاده ام منزل ما بود تا رسید خونه  وسایلشو روی میز گذاشت گفت عمه جونی؟ گفتم بله .

لطفا گوشیتونو از وای فای خونه خارج کنید !! گفتم چرا اونوقت؟ میخوام بازی انلاین انجام بدم نباید پینگم زیاد باشه!!!

گفتم چیت زیاد باشه؟؟؟ یعنی عمه تو نمی دونی پینگ چیه؟!! نگاهش کردم و گفتم حالا فکر کن نمی دونم بفرمایید پینگ چیه.

و بعد برام به طور خلاصه توضیح داد، تعداد شاخه هایی که به سرور اصلی وصل میشه رو پینگ می گن و هر چه این شاخه ها زیادتر باشه

 ارسال اطلاعات کندتر صورت میگیره و کاری کرد که مجبور شدم دو روز تمام به نت خونه وصل نشم تا یه وقت پینگش زیاد نشه.

ولی خب کلی سریال خفن برام اورده بود که دیگه نتونم بهش ایرادی بگیرم . عموهاش هم پایه بازیش پس دیگه کسی نبود ازش به خاطر نداشتن نت ایراد بگیره.

قبل از رفتنش هم اومد کنارم و قسمت اول سریالی که بهم داده بود و داشتم می دیدم اسپویل کرد و رفت . البته کلی التماسش کردم تا یه توضیح

کوچیک بهم بده ولی کلا چون دوست نداره در مورد فیلم یا سریالی که می بینه چیزی بدونه برای کسی هم تعریف نمیکنه و میگه اسپویل نمیکنه.

قبلش که می خواست فیلم و سریالها رو برام روی لپ تاپ بریزه یک ساعت منو علاف نگه داشت تا کابل لن پیدا کنه که مستقیم از لپ تاپش به لپ تاپ من بریزه .

بهش میگم بچه جان از فلش که  زمان کمتری می بره گفت من اینطوری راحت هستم. پیش خودم فکر کردم بچه های امروزی هر کاری که خودشون دوست دارند

و انجام میدهند و کاری به این ندارن که ممکنه زمانبر باشه. البته حق دارند کار نکردن که بدونند سریع کاری چقدر در محل کار مهمه .

سر کار من فقط چند دقیقه وقت داری که کاری که بهت محول میشه و انجام بدهی و گرنه چندین بار پیگیریش میکنند و اگر کند باشی کارت تمونه.

این تند کار کردن البته در سیستم کاری دولتی اصلا معنی نداره و به عبارتی اصلا نمی تونی این انتظار و داشته باشی که وقتی به عنوان

ارباب رجوع وارد سازمانی می شی کارت زود انجام بشه.  باید کلی دوندگی کنیم پاس کاری از یک میز به میز دیگه و میز بعدی شخص مسئول پشت میزش نیست.

این معطلی هستش که همه در ایران باهاش دست به گریبانن.حالا با همه این تفاسیر یادگرفتم پینگ چیه که یک ایتم به اطلاعات عمومی من اضافه کرد.

 

 


برچسب‌ها: پینگ اسپویل سرور فلش لن زمان
[ شنبه 29 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

امروز صبح دیدم یکی نوازشم میکنه .برگشتم دیدم نادر بود. میگفت خواب نمونم. ساعت از هفت گذشته بود .

بیدار شدم . بیست دقیقه بعدش توی ماشین نشسته بودم و داشتم می رفتم سمت شرکت.

پخش ماشین و روشن کردم که یک اهنگ ملو قشنگ شروع شد. اسمون ابی ، هوایی که کم کم داره پائیزی

میشه و رو به خنکی میره، نور خورشید که حالا به صورت مایل می تابه و از زیر گوشه سمت چپ سایه بون ماشین

برام چشمک می زد و داشت چشمهامو غلقلک می داد.

دلم نیومد سایه بونو بچرخونم تا جلوی نور و بگیرم  با انگشت اشاره ام زدم روی خورشید و بهش گفتم سلام،

چطوری؟ چند روزه شیطون شدی. از گوشه چشم غلقلک می دی، خنده ام گرفت . گفتم الان ماشین بغلی میگه

این دختره خل شده چرا داره اجازه میگیره؟ چرا با خودش می خنده !

میگن دیوانه شو که دیوانگی هم عالمی دارد.

اهنگی که پخش می شد ریتم شادی داشت ولی نمی دونم چرا چشمام تار شد و یک قطره اشک از گوشه

چشمم سر خورد پائین.

چرا وقتی ادم شاده ته دلش یهو غمگین میشه؟ یه غم آنی و گذرا.

پیش اومده بارها که با اکیپ دوستان رفتیم بیرون و کلی گفتیم و خندیدم ولی ته دلم یهو یه غم می نشست.

هیچوقت دلیلشو نفهمیدم.

شاید، غم میخواد بگه شادی گذراست . البته ،غم هم گذراست. هیچی قطعی و ماندنی نیست.

توی این افکار بودم که یکی از بچه های پایه مسافرت گفت ، بیایید هفته دیگه بریم کلاردشت.

برای اولین بار ما تونستیم یه برنامه ریزی دقیقه نودی نداشته باشیم.

همه هم که پایه. پس، تصویب شد.

اخر هفته دیگه میریم کلاردشت. تاببینم قسمت چی میشه.


برچسب‌ها: خورشید پاییز غم شادی کلاردشت اشک
[ پنج شنبه 27 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

یک بار خیلی وقتها پیش دلم خواست در گذشته های دور زندگی میکردم . نمی دونم در زمان گذشته چی هست که کشش و جاذبه داره. از خیلی ها هم که پرسیدم

دوست دارید در چه زمانی زندگی کنید بدون معطلی گفتن گذشته. خیلی کم بودند کسانی که گفتند اینده و یا زمان حال . اینکه چرا گذشته های دور را دوست دارم

دلیل قانع کننده ای برایش ندارم. شاید حتی وقتی به صورت جدی به این موضوع فکر کنم با توجه به امکاناتی که الان در زمان حال دارم و در گذشته  نداشته باشم

برام سخت باشه که بخوام در گذشته باشم. ولی گاهی تکنولوژی تنها بهانه ای نمی شود که گذشته را نخواهم. مثلا دوست دارم در زمان هخامنشیان زندگی می کردم

زمانی که ایران بهترین زمان خود را داشت و زنانش از بالاترین احترامات برخوردار بودند. کتاب از زبان داریوش رو که خوندم دلم خواست ای کاش می تونستم در اون زمان زندگی

میکردم. شما دوست داشتید درچه زمانی زندگی میکردید؟ گذشته ؟ حال ؟ یا آینده ؟ من کمی ترسو هستم شاید از اینکه نمیدونم در آینده چه اتفاقی می افته دلم نمیخواهد

به اینده بروم ولی به نظرم دونستن اینکه در زمان گذشته چه اتفاقی می افته باز هم ترسناکه چون نمیشه تغییرش داد. بر فرض مثال هم بتوانم اتفاقی و تغییر بدم، ممکنه تاریخ

عوض بشه یا مسیر اون اتفاق تغییر کنه و اتفاق بدتری بیافته. خلاصه که هم اینده ، هم گدشته از بابت دونستن و ندونستن اتفاقاتش ترسناکه .

ولی با وجود همه اینها کشش زندگی در زمان گذشته در من بیشتر از آینده هستش .

شما چطور؟

 

 


برچسب‌ها: زندگی, گذشته ,حال, آینده, هخامنش, داریوش
[ چهار شنبه 26 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

. مدتیست دست نیافتنی شده ای. دلتنگت ام ، دلتنگم هستی؟ بیایم از دور ببینمت؟ بیایم خانه ات ؟

به جای پستچی محله تان برایت نامه ای بیاورم؟  

یا مثلا همسایه ات باشم وغذایی که دوست داری بپزم و به بهانه اینکه بوی غذا در ساختمان پیچیده برایت بیاورم؟

یا کلیدم را جا گذاشته ام و پشت در مانده ام زنگ خانه ات را بزنم تا وقتی ایفون را برمی داری صدایت را بشنوم و بخواهم در ورودی را باز کنی ؟

یا مثلا در پارکینگ اتفاقی ببینمت که کنار ماشین من پارک کرده ای؟

مدتیست دست نیافتنی شده ای.

دلتنگت ام

دلتنگم هستی؟

بیا دل را بزن به دریا و زنگ خانه ام را بزن وقتی در را برایت باز میکنم بگو من دنبال ادرسی میگردم ممکنه کمکم کنید؟

من هم میگویم درست امده ای

بیا و دل هر دومان را شاد کن

مدتیست دست نیافتنی شده ای


برچسب‌ها: همسایه دلتنگی ندیدن
[ چهار شنبه 26 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

صبح که چشمامو باز کردم گفتم خدایا شکرت که یک روز دیگه از روزهای زیبای تو رو دیدم. سرم کمی درد میکرد ولی خوابالو نبودم با وجودی که دیر خوابیدم اما سرحال بودم .

چند روزیه که نه خوشحالم نه غمگین . اخه این چه حسیه بین شادی و غم معلقم، معلق بودن هم خویه. مثل فضا نوردا که توی هوا معلقن . اینم یک حسیه خب.

میخوام باهاش حرف بزنم که از چی من خوشش اومده که دائم میاد سراغم . شدم مشتری پروپا قرصش. منفعتش از من چیه. مالی که نیست چون پولی بهش نمی دم.

از کار و زندگی هم منو نمی ندازه .یه جورایی شده مثل سایه ام هر جا می رم همراهه. گاهی یه حس سرخوشی از بودن باهاش بهم دست میده .

وای خدا نکنه دیونه شدم خبر ندارم؟ یا شاید مردمو خبر ندارم؟!!!

یا شایدم ارامش قبل از طوفانه. هر چی که هست دوست دارم اخرش خوب باشه ، غم و گریه توش نباشه. ته دلم دعا میکنم این ماه به خیر بگذره و خبرهای خوبی بشنوم .

در مورد مامان ، دکترش چیزهایی که دلمونو شاد میکنه بهمون بگه.خلاصه که بدجور گیرکردم.

خب کلی صغری کبری چیدم چی بگم؟ رشته کلام از دستم در رفت و باز من موندم یه کلاف بدون سر. مثل یه قرقره تازه که از مغازه میگیری و وقتی میخواهی برای دوختن

دگمه افتاده مانتو ازش استفاده کنی باید کلی بگردی سر نخ و پیدا کنی . من نمیدونم این شرکتهای تولید کننده نخ چطور بعد از اینکه یه قرقره کامل میشه سر نخو بین بقیه نخها پنهان میکنند تا در نره.

امروز داشتم با دوستم صحبت میکردم عجله داشت بره سر جلسه . میگفت از جلسات بیهوده خوشش نمیاد

جلسه ای که درش فایده ای برای کسی وجود نداشته باشه وقت تلف کردنه. راست میگه چرا باید زمان و وقت مثل طلارو برای انجام کارهای بیهوده مصرف کنیم.

وقت برای یک بیمار سرطانی که زمانی برای زنده موندن نداره . وقت برای یه دانش اموزی که داره امتحان میده و هنوز کلی از سوالات امتحانش بدون جواب مونده ،

وقت برای کارمندی که صبح خواب مونده و نمیتونه به موقع به محل کارش برسه، وقت برای دکتری که داره تلاش میکنه قلب ایستاده بیماری و به کار بندازه،

طلا هستش. ای کاش بدونیم که زمان چقدر ارزشمنده و باید قدرشو بدونیم. بودن در کنار عزیزانمون و قدر بدونیم و بگیم که دوستشون داریم


برچسب‌ها: خوشحالی غم زمان قرقره جلسه دوستت دارم
[ چهار شنبه 26 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

باران تندی می بارید همه در حال دویدن بودند تا زیر باران خیس نشوند 

دیدن مردم وقتی که سرهاشان را پائین گرفتند و تند تند راه می روند زیر باران جالب است 

پنجره اتوبوس را باز کردم و دستم را از شیشه بیرون بردم قطره های باران خیلی دلنشین روی دستم نشستند 

و به سر انگشتان دستم سلام کردند چه شاد و خندان بودند 

کف دستم را غلقلک می دادند و قصد بازی کردن داشتند که اتوبوس به ایستگاه رسید 

پیاده شدم و به آسمان  نگاه کردم باران زیبا صورتمو را در آغوش گرفت و مرا بوسید 

خندیدم و از شادی لبخند چشماهایم بسته شد ولی هنوز بوسه باران را حس میکردم 

به قول سهراب عزیز 

چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد


چترها را بايد بست
زير باران بايد رفت


فکر را خاطره را زير باران بايد برد‌
با همه مردم شهر زير باران بايد رفت


دوست را زير باران بايد ديد‌
عشق را زير باران بايد جست

آی عشق کجاییییی 

آمده ام پیدایت کنم 

اما می دانی ؟ تو را پیدا کردم در لبخند مادرم ، در خنده کودک، در برق نگاه کودک کار که از او فال می خرم ، 

 

آی عشق تو را فقط زیر باران نباید جست .

 

 

 


برچسب‌ها: عشق, باران, دوست , مادر, چشم
[ یک شنبه 23 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

امروز از صبح حوصله نداشتم بر عکس روزهای قبل که اصلا روی مود اهنگ غمگین نبودم وقتی از پخش ماشین صدای آهنگ غمگین بلند شد رد نکردم و شروع کردم به گوش دادن. نگاهم 

به روبرو بود و روحم در جایی دور دست و گوشم شنوای موزیکی غمگین. روزی را شروع کردم که با تمام وجود دلم میخواست کار دیگه ای انجام میدادم ، ولی شروع کردم. در نهایت سعی کردم

که طغیان درونم را کسی نبیند. اول صبح با خودم گفتم دیگه کافیه امواج منفی را نه ساطع کن و نه جذب.

ساکت شدم و سرم و به کارم گرم کردم.

تا غروب اونقدر سرم شلوغ بود که اصلا فرصت نکردم به این فکر کنم که صبح چه حالی بودم. تا غروب که واقعا خسته شدم و تصمیم گرفتم دیگه تعطیل کنم جدیدا باید خسته بشم بعد دست از

کار بکشم. مثلا نمی تونم ساعت پنج عصر کارمو تعطیل کنم چون هنوز کامل خسته نشدم و هنوز کارام روی میزم تلنبار هستن. خلاصه که ساعت شش تصمیم گرفتم دیگه برم خونه . با همکارا 

خداحافظی کردم و از شرکت زدم بیرون . سوار دختر البالویی شدم و راه افتادم نزدیکیهای خونه راهنما زدم که از مسیر اصلی خارج بشم  که یهو صدای بلندی شنیدم. یه ترانزیت که داشتم از

کنارش رد می شدم چرخهاش به اینه بغلم خورد و اینه رو خورد و خاکشیر کرد. برای یک لحظه گفتم رفتم زیر چرخاش. اخه چطور ممکنه من داشتم مستقیم می رفتم قصد داشتم به راست

بپیچم ماشین تزرانزیت هم مستقیم می رفت پس چطوری بهم خوردیم. زدم کنار راننده همونجایی که ترمز کرده بود نگه داشت و پیاده شد . اومد سمتم من از ماشین پیاده شدم تا ببینم

دخترم چقدر صدمه دیده در سمت عقب کمی غر شده بود و رد لاستیک بالای زه در سمت راننده مثل یه مشت خورد توی چشمم . فقط تونستم به راننده بگم مگه منو ندیدی ؟ گفت خانم

من مسیرم مستقیم بود مقصر شمایی .ولی منم داشتم مستقیم می رفتم پس چطوری بهم خوردیم!؟ خلاصه که هر چی فکر کردم که من منحرف شدم ،چیزی یادم نیومد تازه

من راهنما زده بودم که بپیچم به راست چطوری سمت چپ من با ماشین ترانزیت برخورد کرد. دستام می لرزید پشت سر ماشین که نگه داشته بود کلی ماشین بود و یک ترافیک

سنگینی به وجود اومد به راننده گفتم برو اقا ترافیک کردی الان مردم صداشون در میاد. حتی نتونستم زنگ بزنم افسر بیاد هر چند انگار من مقصر بودم ماشین بزرگه چیزیش نشده

بود من صدمه دیدم ،اومدم و به این فکر کردم که چی شد که این اتفاق افتاد . چرا ما ادما هرگز فکر نمیکنیم که ممکنه هر اتفاقی بیافته حتی یک زمین خوردن ساده . 

هر روز ممکنه چیزی که فکرشو نمی کنیم اتفاق بیافتد. 

این هم از امروز من . 


برچسب‌ها: غمگین, موج, تصادف,ترانزیت, اتفاق, تلنبار
[ شنبه 22 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

شاید سالها بعد وقتی ببینمت تو را نشناسم ،شاید سالها بعد که مرا ببینی مرا نشناسی . شاید سالها بعد که از کنار هم گذشتیم فقط حس آشنایی قدیمی بینمان باشد ولی دلیل 

آشنایی مشخص نیست. شاید سالها بعد که بوی عطرت را استشمام کردم انگار از یک دنیای دیگر آمده ام که این بوی قدیمی برایم یادآور خاطراتی باشد که به یادشان نمی آورم

شاید تو پسر کشاورزی بودی که هر روز گندمها را درو می کرد و همیشه بوی گندم می داد و من دختر فرش بافی که رنگ به رنگ نخ در تار و پود گذاشته و بافته ام. 

شاید تو درخت سروی بودی در کنار نهری ، شاید من نهری بودم که پای سروی بلند روان بودم . 

شاید تو دشتی بودی پر از گلهای زیبا ، شاید من تک درختی تنها در میان دشتی پر از گل بودم .

شاید من پرنده ای بودم که در بالاترین شاخه درختی لانه داشتم، شاید تو درختی بودی که لانه پرنده ای در بلندترین شاخه اش داشت.

شاید من آسمان آبی بودم ، شاید تو تکه ابری بودی در آسمان آبی.

شاید سالها بعد وقتی همدیگر را ببینیم حس آشنایی قدیمی بینمان باشد...


برچسب‌ها: آشنا گندم فرش آسمان گل درخت پرنده
[ شنبه 22 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

یک روزی یک جایی می توانم ببینیمت 

یک روزی یک جایی می توانم لمست کنم 

یک روزی یک جایی می توانم تو را استشمام کنم 

یک روزی یک جایی می توانم صدایت را بشتوم 

یک روزی یک جایی می توانم صدای قلبت را بشنوم 

یک روزی یک جایی می توانم با خوشحالی به چشمانت خیره شوم 

یک روزی ، یک روزی... امید و انتظار دو کمله ای که هر انسانی در زندگیش بارها و بارها بهشون متوسل شده اینکه امید داشته باشی، اینکه منتظر باشی. 

انسان بدون امید و انتظار زنده نیست . حتی با این دو می شه معجزه را از خدا گرفت. به نظر من معجزه شدنی نیست گرفتنی است با نشستن و منتظر معجزه بودن کار عبثیه حتی داشتن 

معجزه هم تلاش می خواهد . من معجزه های زیادی دیدم حتی میشود تقدیر را با تلاش تغییر داد. 

حتی با عشق و امید و انتظار هم می شود نظر خدا رو عوض کرد.

یک روزی یک جایی می توانم ...


برچسب‌ها: امید, انتظار, عشق, معجزه, تقدیر
[ شنبه 21 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

وقتی تصمیم گرفتم ذهنمو خالی کنم نشستم و یک لیست نوشتم . چیزایی که بی خودی بودن و فقط جا اشغال می کردن و غیر از ناراحت کردنم کاره دیگه ای نداشتن،

مثل ناراحت بودن از شخص که سالها ازش دلخور بودم یا فکر کردن به اینکه اگه بخوام فلان چیزو بخرم گرونه و ممکنه کلی بعدش اما و اگر ردیف کنم که بهانه برای خریدش داشته باشم

یا نداشته باشم. تصمیم گرفتم یا بخرم یا نخرم . دیگه به اینکه چه عواقبی داره فکر نکنم . آدم با خریدن یا نخریدن وسیله ای ورشکست یا ثروتمند نمی شه.

یا مثلا فکر کردن به اینکه چه کار کنم فلان کار و نمی تونم انجام بدهم به خودم گفتم تو تمام تلاشتو داری میکنی حالا اگر نشده فلان کار و برسی و بتونی انجام بدی

خب لابد زمانش نرسیده توی این دنیا هر کاری زمان خودشو داره خلاصه که غیر از مواردی که گفتم چندتای دیگه هم بود که الکی جا اشغال کرده بودند

ولی جالبه هر چیو که دور می انداختم دوباره جاش با یه چیزه دیگه پر می شد خنده ام گرفته بود که ما ادمها چقدر پیچیده هستیم و چقدر دوست داریم خودمونو درگیر

این دلمشغولی های کوچیک کنیم تا یه جورایی ذهنمون همیشه درگیر باشه . یک همسایه داریم رفیق فاب مامانم هستش . از بابت بی خیالی و فارغ الکناف بودن پیش ما مثال زدنی بود

مثلا ساعت دوازده ظهر مامان خونشون زنگ می زد که حالش و بپرسه می بینه خانم تازه از خواب بیدار شده بعدش تازه کاشف به عمل میاد که شبش مهمان دارند و هنوز برای شام چیزی

آماده نکرده . یهو صدای مامان میاد که داره میگه زن تو شب مهمون داری تا لنگ ظهر خوابیدی؟ اونم میگه خب یه چیزی درست میکنم با مهمونها می خوریم. یه بار یادمه کوچیک بودم

مامان آش پخت گفت برای همسایه مون ببرم وقتی رفتم مهمون داشتن ،با اصرار خواستند که برم داخل. وقتی رفتم دیدیم مهموناشون بساط شکستن قند پهن کردن و دارن

برای همسایه مون قند می شکنن. حالا مامان من مهمون داشته باشه شب قبل غذاش اماده بود از محالات بود کاری و بزاره زمانی که مهمان داره انجام بده

میخوام بگم حتی این رفتارهای کوچیک این بی خیالی ها در راحتی و ارامش اعصاب خیلی تاثیر داره می تونیم از همین ساده گرفتنا شروع کنیم که دوای خیلی

از بیماری ها و دردهای این روزهای ما هستش.

 

 

 


برچسب‌ها: غم , دلخور,بی خیالی, مهمان, ذهن, ارامش
[ چهار شنبه 19 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

ذهنم پر از دلمشغولی ها است از کارهای تلنبار شده شرکت ، بیماری کرونا ، بیماری مادر و نتیجه آزمایشات و نظر نهایی پزشک ، شلوغی شهر و ترافیک و ...

وقتی داشتم با دختر آلبالویی خوشگل به سمت خونه می آمدم کلی از این افکار و دل مشغولی توی ذهنم بود و گفتم می خواهم راجع به اینها بنویسم.

گفتم وای چقدر سوژه ، چقدر موضوع و چقدر تنوع . ولی همین که لپ تاپم و باز کردم ، باز شدم مثل عقابی که پائین رو نگاه می کنه تا جنبده ای حرکت کنه و اونو شکار کنه .

ولی چیزی گیرش نمیاد .ذهنم خالی شد. وا !!! مگه ذهنم درگیری و دلمشغولی نداشت ؟ پس چی شد ؟ داشتم به این فکر می کردم چرا اینطوری شد،

ذهن پر از شلوغ پلوغم یک دفعه برهوت شد.چه اتفاقی افتاد؟ یاد حکایت کارگری افتادم که از بس در روز تلاش و کار کرد شب از خستگی زیاد نمی تونست بخوابه .

شاید ذهنم از شلوغی زیاد خالی شده اینقدر شلوغ که جا واسه فکر کردن اینکه چی بنویسم باقی نزاشته. خدای من زندگی ما ادمها چرا اینطور شد پر از شلوغی زیاد ولی

وقتی داخلش و می بینی انگار چیزی نیست . دویدن های بی خود، تلاش های بی ثمر، انگار زندگی نمی کنیم فقط درگیری ، درگیر روزمرگی های بی ارزش .

غرق در این افکار بودم که مامان صدام زد گفت چه کار میکنی چرا به روبروت خیره شدی اتفاقی افتاده یه جوری غرق شدی گفتم اگه صدات نکنم الانه که دیگه نفس هم نکشی .

تصمیم گرفتم کمی ذهنمو خالی کنم . مثل یک خونه تکونی در و پنجره ها رو باز کردم هر چیزی که فکر میکردم به درد بخور نیست انداختم بیرون .

اونقدر شلوغ بود که نمی شد حتی راه رفت چه برسه به اینکه فکری اونجا جا بشه. بعد از کلی بیرون انداختن جیزهای بیخود تونستم وسط بشینم و کمی فکر کنم

به موضوع های مختلف حالا که گذشت ادامه افکارم بمونه برای فردا تا به یک جمع بندی خوب در مورد موضوعم برسم


برچسب‌ها: دلمشغولی, مادر, بی ثمر, پنجره, عقاب
[ چهار شنبه 19 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

هیچ غمی ابدی نیست . ولی وقتی غمگینی نمیشه شاد بود فقط باید منتظر بود تا اون غم تمام بشه .

تنها چیزی که باعث میشه غم بگذره زمان هستش. گذر زمان غم رو برامون قابل تحمل و گاهی کمرنگ میکنه .

مثل وزیدن باد درموها ، غم هم می گذره

مثل انعکاس نور خورشید از آیینه توی چشم ،غم هم می گذره

مثل بارون روی برگهای زرد و قرمز پائیزی ،غم هم می گذره

مثل رودخونه خروشان در حال گذر ،غم هم می گذره

مثل بالا رفتن از کوه ،غم هم می گذره

مثل دیدن تو، که پایان غم است.

 


برچسب‌ها: غم, کوه, خورشید, انعکاس, پایان
[ دو شنبه 17 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

امروز دوستم بهم گفت با همین فرمون پیش بری دیگه وبت بازدیدش  صفر میشه ! منم گفتم ،خب چه کار کنم وقتی نوشتنم نمیاد .گفت ،خب همینو بنویس. گفتم ،اخه چی بنویسم؟ بنویسم نوشتنم نمیاد؟

اینکه میشه دو خط ، بقیه اش و چه کار کنم؟ دلم میخواست اون لحظه روبروش بودم و چهره اش و می دیدم . که داره لبخند می زنه یا اخم میکنه . مطمئنا اخم نمیکنه چون اصلا ادم اخمویی نیست پس بیایید وانمود کنم لبخند زده

که من از دست این دختر چه کار کنم که دست از سختگیری و سخت نوشتن برداره و شروع کنه به نوشتن. دیگه باید چه طوری به نوشتن تشویقش کنم ؟ من بگم؟ برام پاستیل بخر اخه من پاستیل دوست دارم .

خخخخ ( خنده ) اگه طرز نوشتن خنده رو ببینه میگه نکنه دگمه (خ ) روی کیبردت گیر کرده که چند بار تکرارش کردی!!!  میگم ، نخیر. این یعنی خنده . خلاصه که دوستم و خیلی اذیت می کنم ولی هیچوقت از این آزارهای من شکایت نمیکنه

البته از نظر من آزار هست ولی از نظر اون اینطور نیست. بازم رفتیم سر زاویه دید که من هنوز موندم چطوری می شه خیلی از برخوردها و رفتارهای اطرافیان رو برای خودمون آزار و ناراحتی تلقی نکنیم و این بر میگرده به

نحوه برداشت ما از برخوردهایی که اطرافیانمون دارند. مثلا امروز تولد دوستم بود و به خاطر تولدش دل و زدیم به دریا و برای نهار رفتیم بیرون. طبقه نهم یه پاساژ ،که جاتون خالی خیلی هم خوش گذشت و کلی هم خندیدیم

با کلی التماس از رستوران خواستیم برامون چند دقیقه اهنگ شاد بزارن تا بتونیم کیکی که برای تولد دوستم سورپرایز کردیم بهش بدیم. خلاصه که بعد از کلی خندیدن و عکس گرفتن و شوک شدن از بابت خبر با فرمون مستقیم 

برای وب از رستوران امدیم . بیرون که یکی از دوستان پیشنهاد داد یه چرخی در طبقات پائینی پاساژ بزنیم بقیه هم قبول کردن و راه افتادیم . بین راه یکی از بچه ها به عمد توجه خاصی به یکی دیگه از دوستام داشت

و به طور خاص اونو از بقیه جدا میکرد علتش خیلی قدیمیه و در مقال نمی گنجد. فقط می خواستم به این موضوع اشاره کنم که اولش از نوع رفتارش که توی اون بین من چند بار مخاطب قرارش دادم و او توجهی نکرد

 من اولش فکر کردم متوجه نشده ولی بعدش کاملا برام واضح شد که متوجه شده و به روی خودش نیاورده. شاید میخواسته  منو نادیده بگیره  ولی واقعا از ته دلم ازش ناراحت نشدم پیش خودم گفتم شاید با این رفتارش

دلیلی برای خودش داره . شاید واقعا قصدش آزار رسوندن نباشه حتی اگر هم این نیت و داشته باشه می تونم من هم این رفتار و نادیده بگیرم و ناراحت نشم و یک روز خوبی و که با دوستانم داشتم و خراب نکنم .

پس رسیدیم به زاویه دید که میشه از یه جهت دیگه به رفتارها ، برخوردها، واکنش ها نگاه کرد. خوشحالم که امروز رو به خاطر یه برداشت اشتباه ، برای خودم خراب نکردم.


برچسب‌ها: تولد کیک خنده آزار توجه واکنش
[ یک شنبه 16 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

قضیه کسب درآمد از اینترنت

برای انجام کاری باید جایی می رفتم خیلی هم عجله داشتم سریع در اتاقم رو بستم تا برم، توی راهرو یکی از دوستان را دیدم گفت یک سوالی ازت دارم . گفتم اگر یک سوال و کوتاه باشد در خدمتم ، چون عجله دارم و باید حتما جایی برم ولی پس از برگشتنم تمام و کمال در خدمتتان هستم

گفت : در مورد کسب درآمد از اینترنت چیزی می دانی

گفتم : چطور مگه ؟

گفت : خیلی تعریفش رو شنیدم و اینکه الان دیگه کسب و کارهای سنتی یواش یواش داره از بین میره و همه به طرف اینترنت و موبایل و اینها میرن و بازار اینترنت داره رونق پیدا می کنه.

گفتم : در اینکه کسب و کار آنلاین روز به روز رشد می کنه هیچ شکی نکن و مطمئن باش در چند سال آینده، اگر مشاغل و کسب و کارها نتواند خودشان را با اینترنت و فضای مجازی همراه کنند محکوم به شکست و چه بسا نابودی هستند.

حالا هی به ساعتم نگاه می کنم که دیر نشه ولی ظاهرا تازه حرف دوستم گل کرده و شروع کرده به سوالات ریز و درشت از اینترنت و چگونگی راه اندازی کسب و کار آنلاین.

در جوابش گفتم واقعیتش خودم زیاد اطلاع و تخصصی در این زمینه ندارم شما باید سه کار انجام دهید اول اینکه حوزه فعالیت و تخصص خود را بشناسید و ببینید در این حوزه چقدر مهارت و تخصص دارید و از همه اینها مهمتر، آیا علاقه به کار در این حوزه دارید یا نه؟ دوم اینکه، آیا این حوزه در بازار هدف ، مشتری و یا خواهان اینترنتی مناسبی دارد یا نه ؟ شما نمی توانید در وسط کویر لوت کافی شاپ بزنید و انتظار مشتری داشته باشید. در آنجا کافی شاپ خواهان و طرفدار ندارد چون مشتری در آنجا نیست کویر برای ایجاد بومگردی مناسب است. اینترنت هم اینگونه است اگر خواهان نداشته باشد این اتفاق برایش پیش می آید . سوم اینکه، اگر کسب درآمد شما مستمر و پایدار است اقدام به این کار کنید. کسب و کاری که موقتی و چند روزه باشد و نتوان برایش آینده روشنی را انتظار داشت نمی تواند در اینترنت موفق باشد. در ادامه گفتم برای موفقیت باید ابتدا اصول کسب درآمد اینترنتی با سایت را یاد بگیری و لازمه اش هم تحقیق و مطالعه است.

با این توضیحات که البته مختصرش را در اینجا نوشتم توی دلم گفتم دیگه کار تموم شده ولی دیدم نه ، ول کنم نیست نکته جالب اینکه هر چند وقت به ساعتم نگاه می کنم که یعنی دیرم شده باید برم و خودش هم یکی دوبار گفت: داره دیرت میشه ، ولی باز سوال بعدی را می پرسید.

برخی از سوالاتش:

- مزیت کسب درآمد از اینترنت نسبت به سایر مشاغل سنتی چیه؟

- کسب و کار اینترنتی راحته یا سخت؟

- برای شروع کسب و کار اینترنتی چکار باید بکنم ؟

- شیوه و راهکار ایده های کسب و کار اینترنتی چگونه هست؟

- چه محل و یا مکانی باید بسازم تا کسب و کارم را در آنجا ارائه دهم ؟

خلاصه اینکه از هر توضیح من یک سوال از داخلش در می آورد و می پرسید و منم به اجبار جواب می دادم بعد از حدود بیست یا سی دقیقه دیگه یادم رفت باید جایی برم . این جناب هم، کم کم با خیال راحت به سوالاتش که دیگه معلوم بود با توضیحات من داره چیزیهایی متوجه میشه ، رنگ و بوی تخصصی تری می داد .

خلاصه سرتان را در نیاورم در حین توضیح دادن بودم که پرسید من برای راه اندازی فروشگاه و ارائه محصول، چیزی درباره سایت و سایت داری بلد نیستم و اصلا اطلاعات فنی طراحی سایت ندارم . گفتم اشکالی ندارد نیازی هم به دانستن طراحی سایت و برنامه نویسی نیست. به مرور زمان می توانی کار را یاد بگیری منتهی در آغاز و برای آشنایی و یا دستگرمی می توانی یک وبلاگ بزنی و از آنجا شروع کنی و بعد  که کسب و کارت توسعه یافت به فکر سفارش و طراحی سایت باشی.

با این جوابم، پرسید که یعنی با زدن وبلاگ می توانم کسب درآمد از اینترنت را شروع کنم ؟ گفتم برای آشنایی و مقدمه چینی جهت کسب و کار موفق در آینده، با ساخت وبلاگ شروع کن و ... در همین موقع که داشتم توضیح می دادم موبایلش زنگ خورد بهم گفت یه لحظه موبایلم رو جواب بدم . کمی از من دور شد تا به تلفنش جواب بده

 سلام عزیزم خوبی ؟ کجایی دلم برات تنگ شد خبری از ما نمیگی سایه سنگین شدی .....

خلاصه همین جوری یواش یواش ضمن صحبت کردن با تلفن همراهش، از من دور شد طوری که من دیگه اونو ندیدم. منم از کارم مانده بودم و دیگه فایده نداشت برم چون خیلی دیر شده بود ، برگشتم به اتاقم و ذهنم درگیر نوع رفتارمان با دیگران شد.

و اینکه : بعضی ها کسب درآمدشان موجب قطع کسب و کار دیگران می شود،  کار او راه بیفتد کار شما که ارزشی ندارد ، مشکل او رفع شود مشکلات شما که مهم نیست. اگر از بیماری او به شما سرایت کند و شما مریض شوید ایرادی ندارد او بیماریش خوب شود . اگر زندگی دیگران خراب شود چه ایراد دارد مهم زندگی من است که آباد شود و...

 


برچسب‌ها: کسب درآمد کسب پول داستان کسب و کار کسب و کار آنلاین شیوه کسب پول کسب درآمد راحت
[ یک شنبه 16 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

هر روز  گوشی موبایلش رو چک می کرد . هر ده دقیقه یا نیم ساعت، تا ببیند در صحفه مجازی اش آخرین بار کی آنلاین بوده است .

ساعتی که صفحه نشون می داد همون ساعتی بود که ، گفته بود : خداحافظ .

دوستش داشت ،نگرانش بود. ولی کاری جز صبر از دستش بر نمی آمد. اینکه صبر کند تا این بیماری لعنتی ( کرونا ) از بدن ( او) رخت بربندد. نمی توانست به زبان بیاورد که دوستش دارد .هم خودش ، هم او .

ولی با زبان بی زبانی به هم می گفتن که همدیگر را دوست دارند. پیام دادنهای هر روز او در بدترین شرایط بیماری و جسمانی و گزارش کوتاهی از روند بیماری و درمان و احوال پرسیدنش. 

پیش خود می گفت درست است نمی گوید دوستم دارد ولی همین به یاد بودنها ، همین پیام دادنهای کوتاه ، همین که می پرسد،خوبی ؟

یعنی، دوستت دارم . آخر چرا ما همه منتظریم تا کسی به زبان به ما بگوید دوستمان دارد، مگر با نگاه کردن ، پیام دادن، نمی شود گفت که دوستت دارم .

همین که وقتی با خستگی و درد ، چشم باز میکند و با کلماتی پس و پیش و غلط ، پیام می دهد: سلام . کجایی؟ خوبی؟ یعنی بدان دوستت دارم  

این دوست داشتنها بهتر از صد بار گفتنش است

به زبان گفتن و در عمل انجام ندادن نمی ارزد .

باز گوشی را به دست گرفت تا ببیند آنلاین شده یا نه.

 


برچسب‌ها: دوست داشتن آنلاین نگران کرونا سلام
[ جمعه 7 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

هر شب

به رفتن فکر می کنم اما

هر صبح

پیراهنم را از چمدانی که در خیال بسته بودم

بیرون می کشم

هر شب به رفتن فکر می کنم اما

هر صبح

موهایم را می بافم

سرکار می روم و

به نرفتن ادامه می دهم.

چند زن

مثل من

مدام لای لیوانهای ته گنجه

در پی دری به سمت کوچیدنند؟

چند تن مثل من

ملافه ها را

جوری صاف می کنند که انگار

جاده های جهان را برای رفتن

تو تا به حال

از خانه ات در طبقه اخر یک آپارتمان

تونلی برای فرار کنده ای؟

لاک می زنم که رد خون را پنهان کنم

تا هیچ کس نفهمد

در فکرهایم مدام

دیوارهای زمان را می کنم

حال را

مضارع  و ماضی را

آدم چطور می توانند

پشت دری که قفل نیست

اینقدر

زندانی

مانده باشند  

نوشته : رویا شاه حسین زاده


برچسب‌ها: شب صبح تونل گنجه خانه نقشه قفل
[ دو شنبه 3 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

مطلب قبلی را مدتی بود نوشته بودم ولی چون نادر پسورد وای فای رو عوض کرده بود نمی توانستم به نت دسترسی داشته باشم البته کمی تا قسمتی حال دلم

ابری بود و انگیزه ای برای پست کردن مطلب نداشتم . امشب عزم را جزم کردم و کامپیوتر رو گذاشتم روبروی نادر تا پسورد جدید را وارد کند

 بعد از مدتها امروز موفق شدم با دوست و استاد عزیزم ( استاد کلاس زاویه دید لبخند ) چند دقیقه ای صحبت کنم . مدتی بود خیلی نا امید بودم و تمام ذهنم پر از نگرانی بود. امروز بهم گفت : کلمه امید خیلی ساده است

و از نظر حروفی بسیار کوتاه است ولی تمام زندگی در اون خلاصه می شود بار معنایی زیادی داره اگر امید نباشد هیچ مادری به فرزندش شیر نمی دهد و هیچ انسانی تلاش نمی کند ،

بدون امید یعنی پایان زندگی . همیشه به من می گفت امید داشته باش جایی که فکرش رو نمی کنی گشایشی می شود همیشه روزنه ای وجود دارد نوری از جایی می تابه .

گفت ، روجین به زبان شمالی به پنجره کوچکی که قدیمی ها برای خانه تعبیه می کردند گفته میشد داخل خانه با همان نور کمی که از روجین می تابید روشن می شد

اگر کسی نا امید می شد بهش می گفتن روجین رو نمی بینی .

همونطور که گفتم دوستم یا منبع الهام است یا صحبتهای گهربارش برایم حکم طلا رو دارن.

داشتن دوست خوب یعنی اینکه خدا دوستم داره که یک همراه خوب در کنارم قرار داده

براتون داشتن دوستان خوب آرزو میکنم


برچسب‌ها: امید وای فای استاد زندگی روجین نور منبع آرزو
[ دو شنبه 3 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]

مدتیه که حتی دیگه حوصله نمی کنم حوصله ای که گم کردمو پیدا کنم

تازه دل و دماغم رو هم گم کردم. علاوه بر اینها حس نوشتن رو هم از دست دادم

خلاصه اینکه یک رفیق نیمه راه شدم .

خدا به همه مادرها سلامتی بدهد ولی وقتی درگیر بیماری مادر باشی دیگه انگار کل دنیا از حرکت می ایستد.

تمام هوای دنیا تمام می شود ، ریه ها از هوا خالی می شود ، ذهن دیگر قادر به فکر کردن به مسائل غیر را ندارد

تمام حواس پنجگانه در گوش و چشم جمع می شوند تا بیشتر هوای مادر را داشته باشی .

تا اگر شبی نصفه شبی پهلو به پهلو شد، ناخواسته با چشمان بسته کنار تختش ایستاده باشی

تا اگر چیزی خواست سریع انجام بدهی.

سرکار همه می گویند چرا اینقدر ارام شده ای دیگر از ان دختر پر سرو صدا خبری نیست

گاهی فکر میکنیم که نیستی.

واقعا نیستم ، روحم در جای دیگریست و جسمم است که کار می کند

گاهی حتی چشم هایم هم نمی بینند، گوش هایم نمی شوند

 ...

دعا میکنم خدا  به همه مادرها سلامتی عنایت فرماید

دعا می کنم دست نوازشگر مادری از سر فرزندانش کم نشود

دعا میکنم صدای مهربان مادری از گوش خانواده دور نشود

دعا میکنم نگاه مادری از چشمان فرزندی تار نشود

سایه همه مادران سرزمینم مستدام

آمین


برچسب‌ها: مادر ذهن سلامتی هوا رفیق
[ دو شنبه 3 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 93
بازدید کل : 7886
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1