پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

سلام گل دخترای خوشگل

نمیدونم اهل تغییرات هستید یا نه. البته نه در مورد همه چیز. در مورد مسائل خاص. مثلا کامپیوترتونو هر چند وقت یه بار اپدیت میکنید. بک گراند موبایل یا کامپیوتر همیشه یکتواخته یا تند تند عوضش میکنید. البته این مسائل شخصیه و هر کس نظر و سلیقه ای داره.

مثلا برادر زداه من. هر وقت میبینمش تم موبایل و لپتابش با اخرین باری که دیدمش فرق میکنه، البته اقتضای سن را هم باید نظر گرفت. مثلا خودِ من، هر صد سال یه بار اگه خسته بشم بک گراند موبایلمو عوض میکنم. تم موبایل که اصلا دست بهش نمیزنم

اگه با کیبورد تایپش راحت باشم مادامی که اون گوشی و دارم با همون کیبوردش کار میکنم. تازه اگه اتفاقی بیافته و خدای نکرده تنظیمات موبایل یا کامپبوتر بهم بخوره کلی وقت میزارم و همون تنظیمات قبل و مجدد اجرا میکنم.

یه وقتایی میگم اخه دختر تو وقت میزاری خب یه تم جدید بزار بعد خودم جواب میدم، نه بابا . با همین تم راحتم. حالا بعد از صد سال تصمیم گرفتم ویندوز کامپبوترم و عوض کنم و با مسئول آی تی شرکتمون صحبت کردم

و لپتابو بردم که کاراش و انجام بده بنده خدا همون روز انجام داد فقط چون باید اپدیت میشد گفت بزار تا صبح شرکت بمونه فردا ببرش. من هم که پیه این به روز رسانی و به بدنم زده بود مجبور شدم صبر کنم که از قدیم گفتن : 

گر صبر کنی ز قوره حلوا سازی، به به چه حلوایی از شدت شیرینینش یه سکته ناقص زدم.

چشمتون روز بد نبینه فردا صبحش شاد و خندان رفتم شرکت سراغ لپتاب. با بکراند رنگی رنگیش از دور بهم چشمک زد. گفتم خب بالاخره بعد از چند سال تو هم یه نکونی خوردی و روح و روانت تازه شد.

رفتم سراغ چک کردنش که ببینم اوضاع از چه قراره که خشکم زد یه سری اطلاعات داشتم که حالا نبود. ای وای پس کجا هستند؟ زنگ زدم به همکارم که بیااااا ببین چی شده اطلاعاتم نیست !!! حالا تازه به نظر خودم تمام اطلاعات و در درایوی گذاشته بودم که جاش محفوظ باشه.

نگو روی ویندوز هستش و من بی خبر. مجبور شدم لپتابو برای بازگردوندن یا ربکاوری اطلاعات بدم ببرن . دو شب بدون کامپیوتر تبدیل به چهار شب بدون کامپیوتر شد، بیا اینم از به روزرسانی من کلا اپدیت نشم بهتره انگار.

البته توی این دو سه روز بیکار نبودم و مطلب آماده کردم اونم کجا؟ توی موبایل، چشمم در اومد حالا هم که اومدم سر کار از فرصت استفاده کردم و وب و به قول معروف اپدیت کردم . البته کامپیوترم هنوز درست نشده و امیدوارم تا اخر وقت امروز به دستم برسه.

داشتم فکر میکردم که تغییرات خوبه ولی عواقب داره حالا خوب یا بد، باید گاهی پیه این عواقب رو به بدن بزنیم .

 


برچسب‌ها: تغییرات آپدیت قوره حلوا ریکاوری
[ شنبه 27 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

درود و صد درود به دختران زیبای سرزمینم

فرش عجب هنر دست شگفت انگیزیه . هزاران هزار حرف در هر رج فرش وجود داره . خنده ، شادی، غم ، گریه ، ناله و امید . گاهی احساس میکنم که فرشها به زبون میان و میگن:


برمن آرام قدم بگذارید / شاخه و ساق وگل و برگ مرا / از سر حوصله و صبرنگاهی بکنید/ هیچ دانید چرا / گل و گلبوته ی باغ دل من/ رونق و روشنی خانه زیبای شماست/ چونکه از چشمه بینایی چشمان هزاران انسان/ آب خورده ست و سپس روییده ست.../ بر من آرام قدم بگذارید.


خودم بچه که بودم خیلی دوست داشتم فرش ببافم تا جایی که مامان بهم یاد داد:  با قلاب تار دوم و بگیر نخ را دورش بنداز بعد تار اول را بگیر و ادامه نخ سرخ یزدی را دورش گره بزن . خوندن نقشه هم دنیانیه، دوتا سرخ یزدی ، سه تا آبی سیستانی و الخ.

یاد گرفتن اسم مادری رنگها خودش عالمی دارد:  کبود کردستانی، خاکی خراسانی ، نارنجی نائینی ، زرد قائناتی و بعد، تموم شدن رج فرش. بعد یه نخ که بسته به رنگ نقشه ات داره را از یک سر دار یکی زیر یکی رو رد میکنی تا اون سر دار قالی.

اون نخ میشه پود فرشت و بعدش برای جا انداختن پود شونه سنگین آهنی و محکم روی رجها می­کوبی برای اینکه بهم فشرده بشن . چه کلاس آموزشی شد خنده ولی در کل فرش بافتن هم یه هنره هم صنعت خوبیه که البته توی کشور ما فرش بافها محجور ماندن

هنرمندانی که میراث ماندگار ما را سینه به سینه و از نسلی به نسل دیگه بدون هیچ ادعا منتقل کردن و هیچ چشمداشتی هم ندارن جز اینکه به آنها ارج بنهیم منم به عنوان یک دختر ایرانی به همه شون میگم قربون دست و پنجه تون فدای اون چشم نازنینتون

که خیره شده و این هنر بی بدیل را خلق کردید . شما خالق فرش زیبایی ایرانی هستید‎. دستتون رو می بوسم.

 این مطلب برای تشکر از هنرمندانی است که دست و چشمشون رو روی کار هنرفرش بافی میذارن ولی دیده نمیشن من هر موقع روی فرش دستبافت پا میذارم با احترام میرم که  تک تک تار و پودش دسترنج  یک زن یا دختر ایرانی است.


برچسب‌ها: فرش تار پود فرشباف
[ شنبه 27 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

 سلام به روی ماه دخترای خوشگل

دوستی دارم که برای نوشتن خیلی تشویقم میکنه ،حتی وقتایی که افسرده میشم و میگم بابام جان منو چه به نوشتن؟  میگه به خودت سخت نگیر کافیه به موضوعی فکر کنی بقیه اش خودش میاد. میگم اخه موضوعی پیدا نمیکنم که بخوام درموردش بنویسم

بعد کلی برام حرف می زنه، خاطره تعریف میکنه از کارها و مشغله هاش میگه . خلاصه کلی آسمون و ریسمون می بافه و میگه بیا اینم موضوع ، دیگه چی میخواهی ؟ و من بهش زل می زنم و میگم خب اخه چی بنویسم ! خدایی اگه من جای دوستم بودم

یه آپرکات میزدم توی صورتم ( اپرکات ضربه مشت از پائین صورت به بالا ) اخه ادم اینقدر ( سوت ) . شدم مثل ماشین هندلی های قدیمی که باید هولم بدن تا راه بیافتم منظورم این نیست که آقایون بیان منو هول بدن که اگه این کار رو بکنن دمار از روزگارشون در میارم

مخصوصا اگر از پشت هولم بدن . فقط خانم های متشخص اونم وقتی دستشون رو خوب شستن بیان هولم بدن .البته این یه نوع هل دادن من هستش یه نوع دیگه هم هست ، یه وقتایی که صبحها حس بیدار شدن ندارم تا برم سرکار مامان از بس صدام میکنه

که خواب نمونی ، دیرت میشه ، نمیخواهی بری سرکار؟ پاشو دیگه ... و اگر گوش نکنم منجر به رفتار خشونت آمیز میشه یعنی با مشت و لگد منو از رختخواب گرم و پتوی نرمم جدا میکنه .چرا این جور هول دادنا نصیب من میشه؟ یعنی فقط منم که هولم میدن ؟

والا وقتی سوار مترو می شم اونجا دیگه نمیخوام کسی هولم بده ولی دیگه اراده ای از خودم ندارم و موج جمعیت زحمت میکشن و منو سوار قطار می کنن . یه بار یادمه نمیخواستم سوار قطار بشم چون کابین خیلی شلوغ بود و عملا جایی برای مسافرای دیگه نبود

ولی از پشت سرم خانمها هولم دادن به سمت کابین کیفمو توی بغلم گرفته بودم که بین جمعیت ازم جدا نشه که یهو در قطار بسته شد و کیفم موند توی قطار و من موندم بیرون وضعیتی شده بود از شانس من یکی از مامورای قطار نزدیکم بود

و ماجرا رو دید و سریع بیسیم زد تا در و باز کنن. خدایی مونده بودم اگه در باز نمیشد باید کیف نازنیمو میدادم قطار باخودش ببره. این هول دادن عجب ماجرایی داره برای خودش. راستش همیشه اینطوری نیستم یه وقتای کافیه چشممو ببندم

و انگشتام روی صفحه کیبورد تند تند می نویسن و گاهی اوقات اونقدر به افق نگاه میکنم برای پیدا کردن موضوع که توی افق محو میشم. یاد یه خاطره افتادم وقتی گفتم افق. خیلی کوچیک بودم یه بار داشتم فکر میکردم مثلا اگه برم کنار مرز ایران و عراق

مثلا توی ایران روزه و انور خط که عراق باشه شبه. الان که سالیان ساله از اون موضوع  می گذره وقتی یادم می افته خنده ام میگره آخه این چی بود که من بهش فکرمی کردم تا اینکه چند وقت پیش کلیپی دیدم که یه کاپیان قایق کوچیک در ینگه دنیا

از همزمانی شب و روز فیلم گرفته بود و من با دیدن اون کلیپ انگار  یه دختر 5 ساله شده بودم که همیشه میخواستم بدونم این موضوع واقعیت داره یا نه و آیا اتفاق می افته ؟

خلاصه که بی موضوعی خودش موضوعه و گاهی ازهیچی میشود نوشت به قول دوستم کافیه ذهنتو آزاد کنی کلمات خودشون دنبالت میان و روی صحفه کاغذت می شینن.  

 

 

برچسب‌ها: موضوع هول دادن ماشین هندلی قطار ایران
[ سه شنبه 23 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام به دخترای خوشگل ایران

 نمیدونم چی شد امروز حس کردم از بحث ادبی و عشقی و گرفتاری روزمره خودمو خلاص کنم و برم تو زمینه اقتصادی و تو اون زمینه براتون مطلب بنویسم ‎,البته اینو بگم، من نه سیاسی هستم و نه علاقه ای تو این زمینه دارم و نه اقتصادی فکر می کنم و پولدار بزرگی هستم‎

یک کارمنده حقوق بگیر ساده که نه تها هشتش گروی نهش است که به نظرم از همان شماره اولش یعنی دویم گروی یک هست ‎.دخلم به خرجم نمی خوره تا اینو نوشتم یاد شعر معروف سعدی افتادم. شیخ اجل در باب هفتم در تاثیر تربیت می گوید:‎

چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن
که می‌گویند ملاحان سرودی
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشک رودی‎

قبل از ورود به بحث اصلی و گفتن اینکه میزان افزایش حقوق کارمندانی مثل من چگونه است وقتی در اینترنت جستجو می کردم و کلمات کسب درآمد بالا ، میلیاردر شدن را جستجو می کردم چیزهای خیلی خوبی دیدم که قند رو توی دلم اب می کرد . واقعا چرا من فقط کسب و کار واقعی رو یاد گرفتم و چیزی از کسب و کار اینترنتی و به ویژه شیوه کسب درآمد بالا از اینترنت بلد نیستم ، واقعا می شود پول درآورد ؟ اگر بله پس ما اصلا نمی دانیم ؟ برخی از دوستان از فروش بالای اینترنتی می گویند و اینکه فلان سایت اینقدر درآمد دارد و فلان وبلاگ این کار را می کند ولی ما چیزی بلد نیستیم .

اوه بحث از مسیر اصلی خودش داره منحرف میشه سریع لگام اسب سرکش ذهنم را بکشم و از وادی کسب و کار اینترنتی و کسب درآمد میلیاردی بکشونم به طرف همان حقوق بخور و نمیر کارمندی و بگم که :

زندگی کارمندی هست دیگه مراعات باید بکنم تا دخل و خرج به هم بسازه ‎. امسال چون دولت فخیمه از طرف بانک مرکزی اعلام کرد که تورم 42 درصد هست!!  خدا سلامتی بده ، البته به ما نه به تورم. تورم که هی داره رشد می کنه روز به روز ورمش بزرگ تر میشه ،

کی خودش و یا ما رو می ترکونه خدا می دونه‎ . خلاصه تو این گیر و دار گفتن حقوق ما 15 درصد افزایش پیدا می کنه افزایش در مقابل تورم نسبت فیل است به مورچه ‎.حتی نمیشه فکر خرید لباس و یا وسایل ضروری کنی . اگه لباس بگیری دیگه نمی تونی گل دختر آلبالویی و ببری تعمیرگاه 

و یا سرویس کنی یا برعکس . بماند هزینه بنزین و مقدار سهمیه که خودش معضلی شده توی این روزا. یاد قدیما افتادم که با بنزین 800 تومن می رفتیم سفر. اصلا هزینه بنزین به چشممون نمی اومد اما این روزا دیگه سفرها خاطره شده و کمتر میشه با دوستای همیشه پایه به سفر رفت .

یادمه پارسال می خواستم ماشینمو عوض کنم ولی یهو همه معادلات و حساب کتابام بر باد رفت . حالا هم که پراید شده 90 میلیون تومن وای به حال ماشینهای مدل دیگه. خلاصه که من موندم و پرداوی آلبالویی که یار غارم شده ، با هم زندگی مسالمت آمیزی داریم.

چند وقت پیش ( این موضوع برای قبل از قضیه منحوس کرونا هستش )هوس غذای رستورانی کردم گفتم یه شب خانواده رو مهمون کنم و بریم یه غذایی به رگ بزنیم . یه سر به اینستا زدم و دنبال یه رستوران خوب و قیمت مناسب گشتم . چشمتون روز بد نبینه با احتساب تعداد نفرات خانواده و قیمت غذا با خودم گفتم کارد به شکمت بخوره دختر رستوران نری می میری. بشین خونه دستپخت مادر از همه این غذاها بهتره.

خلاصه که اینم از رستوران رفتن ما. اوضاع اقتصادی زیاد خوب نیست و گرانی بیداد می کند متاسفانه کسب درآمد و خرج زندگی برای همه سخت شده است نه تنها نمی تونیم کسب و کار خانگی راه اندازی کنیم که ایده های کسب و کار اینترنتی با این اوضاع اثربخشی لازم را ندارد یادش به خیر کسب و کار قبا یه ذره بهتر بود کمی پول در ته جیبمان وجود داشت. الان دیگه خالی خالی شده و قیمت ها که ماشالله در حال اوج گرفتن هستند.

ما نه می تونیم مسافرت بریم نه می تونیم رستوران بریم نه می تونیم لباسی که دوست داریم بخریم نه می تونیم

ماشینمون عوض کنیم پس برای چی کار میکنیم این صفر دخل به صفر خرج نمیخوره توی این اوضاع صفرها رو هم میخوان بردارند. اگه صفرها برداشته بشه من می تونم اون چیزایی که دلم میخواد و بگیرم ؟ یا صفرها با رفتنشون کلا توقع ما از زندگی و هم باخودشون می برند

و ما می مونیم و یه زندگی خیالی ... خلاصه که اینها با هم اصلا نمی سازه. هی باید یه چیزی و به خاطر چیزه دیگه ندید گرفت . تا کی؟؟...

 

 


برچسب‌ها: کارمند سعدی دخل و خرج بنزین تورم کسب درآمد کسب و کار اینترنتی
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام دخترای گل و ریحان

تو خونه نشستم، یک روز معمولی در ماه رمضان است هوا کم کم داره گرم میشه ولی هنوز خنک است آدم لذت می بره این هوای تمیز خوب بهاری رو استشمام می کنه ، خدایا متشکرم. تو این افکار خوب بودم که باز زلزله چند شب قبل و ویروس کرونا یادم اومد که ما رو خونه نشین کرده .

وای که چقدر از خونه نشینی و سکون بدم میاد دلم میخاد توی این هوای خوب بزنم بیرون . آخ که دلم چقدر هوای سفر داره . سفر به جاهای خوش آب و هوا . از حق هم نگذریم هیج کجای سرزمینم نیست که خوش آب و هوا نباشه. هر جاش یه زیبایی خاصی داره ،

از کوه های سر سبز شمال بگیر تا کویر بی همتا با آسمان پر از ستاره و شهاب، تا آبی بیکران خلیج فارس تا باغهای بهارنارنج. اینو که گفتم یاد سفر به شیراز با برو بچه های پایه سفر افتادم . چه روزی بود اون روز یک هویی گفتیم بریم سفر . هیچکی مخالفت نکرد .

ظاهرا کار و زندگی ندارن تا سوت سفر رو می زنی همه برپا میشن و آماده رفتن. منم که کلا پایه همه نوع سفر هستم، از سفر دریای و هوایی و زمینی . ولی زمینی بیشتر حال میده البته این سفر چون مسافتش طولانی بود گفتیم با هواپیما بریم ولی از اونجایی که ما همیشه در لحظه تصمیم می گیریم

هواپیمایی با ما مچ نبود و بلیط برای شیراز نداشت!!!! ما هم که عجول، کلا از منتظر موندن برای انجام کاری که تصمیشو گرفتیم فرار میکنیم. تصمیم گرفتیم بلیط اتوبوس بگیریم و برگشت و با هواپیما بیاییم. مثل این قاضی دادگاهها هستن که وقتی حکمی صادر میکنند

اون چکششونو به نشانه پایان تصمیم گرفته شده می کوبن، ما هم چکشو تصمیم گرفته شده رفتن با اتوبوس و زدیم و مثل کولی ها بارو بندیلمون انداختیم روی دوشمون و پیش به سوی ترمینال. نگم براتون از 15 ساعت توی اتوبوس بودن و خبرهای بد گاه به گاه من .

برای نگه داشتن اتوبوس برای دستشویی.زبان درازی یعنی وقتی به دوستام میگفتم یه خبر بد... مثل شخصیت گلام توی کارتون گالیور . من می دونم الان دستشویی پیدا نمیشه . و شلیک خنده بچه ها به قیافه من که عاجزانه بهشون نگاه میکردم ، تا رسیدیم به شیراز .

راننده اتوبوس فکر کنم هیچوقت چهره من یادش نمیره از بس که ملتمسانه ازش میخواستم جایی نگه داره. به اینجای تصورم که رسیدم کلی خندیدم  و انگار که دوباره رفتم سفر و توی راه شیراز هستم. میخواستم بگم درسته ما در شرایط فعلی امکان سفر رفتن نداریم

ولی می توانیم هر چیزی که دوست داریم و تصور کنیم. و درخونه بشینیم و به جاهایی که دوست داریم سفرکنیم . امروز من با اتوبوس تا پشت درهای شیراز رفتم، شاید اون روز برام خیلی سخت گذشت ولی الان که بهش فکر کردم ناخودآگاه لبختد روی لبهام آورد.

 همیشه اتفاقاتی که برامون می افتن  شاید اون لحظه ناخوشایند باشند یا باعث بشه فکر کنیم مسیر سفر بهمون خوش نگذشته ، ولی در آینده واقعا حس خوبی به ادم میده وحتی باعث خنده میشه .

 

 


برچسب‌ها: تصور , سفر , کرونا , ماه رمضان , شیراز, بهارنارنج , گالیور, طبیعت
[ شنبه 20 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]
صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 24 صفحه بعد
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 127
بازدید دیروز : 464
بازدید هفته : 610
بازدید ماه : 591
بازدید کل : 8650
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1