پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

برای اینکه حال دلمون خوب باشه کافیه به اطرافمون نگاه کنیم درسته گاهی وقتها حتی با نگاه کردن نمی توانی حال دلت را خوب کنی ولی گاهی اوقات میشود

صبحها با دیدن پرنده ها و شنیدن صدای غار غار کلاغ ها هم می شود . با نسیمی که از لابه لای برگ درختها انها را به رقص آورده و دست زدن به برگ گل قهر و آشتی که با لمس انگشانت برگهایش را جمع میکند لبخند به لبهایت می آید و به گل می گویی قهر نکن دوست داشتنی من .

-          آفتاب قد کشیده !

-          تابستونه خب!

-          یه کم حرف بزن !

-          حرف که می زنی انگار تو لیوان خیالم دو تا تیکه یخ انداختن!

دلم گرم میشه!

-          خودت خوب می دونی تو عرق ریز ظهر تابستون هم اگه دلت پرنده نداشته باشه چه زمستونیه!

-          این روزها گنجشک ها زودتر از خواب بیدار میشن

بیشتر آواز می خونن...

صبح های زود به آوازشون گوش بده کلی حرف دارن از همون جایی که منتظر خبری!

-          این روزها لبخند آفتاب که همه ی صورتشو می گیره، گوشه ی خنده هاشو ببوس و بشین تو سایه ی تو توری درختا...

-          با هر چی تو دلت داری بیشتر بخند!

بزار خنده هات آدما رو یاد گیلاس و توت فرنگی و عطر هندوانه ای خنک بندازه...

-          گاهی هم شربت بهارنارنج خنک با دو تیکه یخ کوچیک و دو پر برگ گل محمدی، بریز تو یه لیوان گلگلی و به خورشید تعارف کن !

تلخیص : معصومه صابر

 

 


برچسب‌ها: لبخند خورشید شربت بهارنارنج گل قهر و آشتی سایه درخت آواز پرنده
[ جمعه 10 مرداد 1399 ] [ ] [ پری ها ]

قبل تر ها فکر می کردم هر زمان که اراده کنم مطلب در ذهنم وجود دارد که بخواهم روی کاغذ بیاورم . تا چند وقت پیش هم بود حتی وقتهایی که چیزی برای نوشتن نداشتم

می توانستم خط خطی هایی داشته باشم اما امروز ذهنم سفید سفید بود خالی از هر کلمه ای. به هر چیز فکر می کردم نمی توانستم برایش دنبال کلماتی بگردم تا ادامه اش بدهم.

مدتیه با دوستم امکان صحبت ندارم مشغله و کارها و درگیریهای من اجازه این کار و نداده دوستم منبع الهام خوبی برای من هست. صحبت کردن با او باب تمام کلمات مورد نظر را برایم فراهم میکند.

همیشه دوست داشتم مانند او بتوانم به دنیا و مسائل نگاه کنم. باید زاویه دید را تغییر داد ، ولی گاهی با سماجت به زاویه ای که به دنیا نگاه میکنم می چسبم و از تغییر دادن مکان می ترسم.

اینکه کسی در زندگی انسان باشد که از زاویه دید او بتوانی به دنیا نگاه کنی خوب است، حتی اگر خودت این امکان را نداشته باشی که بتوانی مانند او باشی.

باید به دوستم پیشنهاد استادی در دانشگاه زاویه دید بدهم و خودم اولین شاگردش بشوم. مثلا چند روز پیش ، از دست شخصی خیلی ناراحت بودم و کلی به زمین و زمان و طرف فحش دادم.

برایم جالب بود اولین چیزی که گفت این بود که ، حالت خوب است چون از مرحله خودخوری به مرحله حرف زدن رسیدی و این یک نشانه خوب است.

حالا مثلا اگر من بودم اول می پرسیدم که ، چی شده ؟ چرا داری فحش می دهی یا چه کسی تو را ناراحت کرده ؟ این یعنی زاویه دید ، که من شیفته اش هستم.

من بیشتر جنبه منفی یک چیز را می بینم ، جنبه جدی ، جنبه سخت. ولی دوستم دقیقا بر خلاف من به قضیه نگاه می کند . اینکه اگر از کسی خبری نداری دلیلی بر نگرانی نباید داشته باشی

به این فکر کن که حالش خوب است و تازه کلی بهش خوش می گذرد. بی خبری خوش خبری و این جمله کلا با تمام اونچه که من در ذهن دارم متضاد است.

بی خبری به نظر من یعنی مشکل یعنی اتفاق بد و این فکر بیشترین ضربه را به خود من می زند تا ان شخصی که ازش بی خبر هستم.

خیلی سعی کردم که این اخلاق بد را کنار بگذارم ولی نمی شود.  البته ، نه که نشود ، کمی بهتر شده اما هنوز کامل برطرف نشده.

به امید روزی که بتوانم دیگر به صورت مردن تا سر حد مرگ نگران نباشم

دوستم زود برگرد ، که باید ترم جدید را شروع کنی .


برچسب‌ها: زاویه دید, تغییر, جنبه منفی, مشکل, بی خبری, متضاد, ضربه, استاد, شاگرد
[ جمعه 10 مرداد 1399 ] [ ] [ پری ها ]

روزهایی هست که دنیا با همه بزرگیش برایت کوچک می شود با همه فراخی برایت تنگ می شود با همه زیبایی و رنگارنگی برایت سیاه و سفید می شود.

به قول قدیمی ها دنیا محل گذر است و دم را غنیمت دانیم .همه این حرفها درست

اما ... بعضی روزها نمی توانی ، نمی شود که بی خیال باشی

نمی توانی ، نمی شود که دلتنگ و دلگیر و دلخور و دلواپس و دل ناگرون و ... نباشی .

عجب دنیایی ست دل بیچاره چقدر باید درگیر باشد . کلا حال دل خوب نباشد همین است .

یک روزهایی کوچکترین چیز می تواند حال دل را خوب کند و گاهی نمی شود که نمی شود و حال دل خوب نیست .

 


برچسب‌ها: دنیا, فراخ, غنیمت, دلخور, حال دل
[ سه شنبه 7 مرداد 1399 ] [ ] [ پری ها ]

حوصله ام نیست ، نمی دانم کجا جایش گذاشته ام . نکند کنار نخلی سبز که در گرمای شرجی تابستان جنوب برگهایش را با نسیمی تکان می داد جایش گذاشته ام ،

یا کنار ساحل نیلگون روی شنهای داغ ساحل کنار تخته سنگی بزرگ، انجا جایش گذاشته ام؟ 

یا شاید در راهرو بیمارستانی که پر از افرادی بود که به عناوین مختلف به آنجا آمده بودند جا گذاشته ام .

نکند پشت باجه داروخانه جایش گذاشته ام . حوصله ام را گم کرده ام .

در شلوغی گرفتاری های روزمره با خودم به همه جا بردمش یک جا که حواسم نبود دستم را رها کرد و من فراموش کردم با خودم ببرمش .

امروز بعد از مدتها امدم تا مطلبی بنویسم اما هر چه تلاش کردم دیدم موفق نمی شوم ، اخر حوصله نداشتم . ای وای پس حوصله ام کو؟

احتمالا دیروز در گرمای 38 درجه تهران در خیابان پاستور چایش گذاشتم . حالا چطور باید تا خیابان پاستور بروم و بیاورمش .

چرا سعی نکرد مرا پیدا کند ؟ احتمالا خسته شده می خواهد مدتی از من دور باشد.

خب مدتی از من دور باشد دلش تنگ می شود و به پیشم بر می گردد.

ولی حوصله که نداشته باشی انگار حس انجام هیچ کاری وجود ندارد.

دعا میکنم خیلی زود برگردد.

 


برچسب‌ها: حوصله نخل ساحل بیمارستان پاستور
[ یک شنبه 5 مرداد 1399 ] [ ] [ پری ها ]
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 93
بازدید ماه : 129
بازدید کل : 8019
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1