پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

با تو چه بگویم از فراقت

که خودت کشیدی رنج آنرا

با تو چه بگویم از دوری ات

که خودت لمس اش کرده ای

با تو چه بگویم که خود همه را می دانی

ولی باز می گویم

می گویم که وقتی بیدارم ، بیدار می خواهمت

می گویم که وقتی خوشحالم ، خوشحال می خواهمت

می گویم که وقتی بی قرارت هستم ، بی قرار می خواهمت

حضورت در قلبم همیشه جاریست

حضورت در کنارم همیشه باقیست

می دانم که در کنارت هستم هر لحظه

ای دوری ات آزمون تلخ  زنده به گوری


برچسب‌ها: فراق, رنج, آزمون
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ ] [ پری ها ]

به یاد اوردم که چگونه خاطره ات را در جایی دنج و امن به دور از هیاهو  پنهان کردم

گویی گوهری گرانبها را به دور از دست یغماگران، دست نخورده

 با کور سوی امیدی به امانت نگه داشته بودم

که شاید دوباره بازگردی و خاطره ات را از من بخواهی

خاطره ای که گویی برای همین دیروز بود

می دانم به یادش داری ، می دانی نگهش داشته ام

پس بیا و امانتی ات را بگیر

شاید به بهانه آن بتوانم ببینمت

اگر باز هم نیامدی آنوقت چه ؟

با خاطره ات چه کنم ؟

همچنان در پستو نهانش دارم ؟

می دانی که امانت دار خوبی هستم

پس بیا ...

هر چند دور ... هر چند دیر ...


برچسب‌ها: خاطره, گوهر, یغماگران, دیدار, پستو, امانت دار
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ ] [ پری ها ]

گفت ، دوستم داری ؟

گفتم به یادت هستم

گفت، دوستم داری ؟

گفتم دلتنگت می شوم

گفت ،دوستم داری ؟

گفتم گاهی نگرانت می شوم

گفت، دوستم داری؟

گفتم مگر اینها دوست داشتن نیست

گفت بگو دوستم داری

گفتم دوستت دارم


برچسب‌ها: دوست داشتن, دلتنگی
[ دو شنبه 24 آذر 1399 ] [ ] [ پری ها ]

داشتم طبق معمول تلاش میکردم که مطلب بنویسنم ولی متاسفانه باز هم دچار قحطی شدم. اصلا قطحی چیه انگار دزد بهم زده و هر چی داشتم و نداشتم برده . طرفای ظهر با استاد زاویه دید صحبت میکردم گفت که وقتایی هم که حالت خوب نیست بنویس بهش گفتم مشکل من اینه اون وقتایی که حالم خوب نیست اونقدر وسواسی می شم که نمی تونم چیزی بنویسم چون کافیه چند خط بنویستم یهو میگم این چیه نوشتی واقعا که اخه ادم اینطوری مطلب می نویسه ؟ اونقدربه این حرفها ادامه میدم که به ناچار همون چند خط و پاکش میکنم .

خلاصه که سرم بدجور شلوغ بود نشد با استاد گرام صحبت و ادامه بدم ولی توی صحبتهاش گفت که از بس خونه مونده حس زندانی بهش دست داده توی دلم گفتم خوش به حالش حداقل خونه که باشی به کارای عقب افتاده می تونی برسی من که کلی کار دارم ولی وقت نمیکنم بهشون رسیدگی کنم . خلاصه که ما باید هر روز بیاییم سرکار و با کرونا بجنگیم و استاد زاویه دید و همکاراشون در خانه با کرونا می جنگن.

به این واکسن کرونا هم حالا حالا نمیشه امید داشت . به قولی اگه به دست ما برسه بعد از سالی... معلوم نیست که قاچاق بشه برای جاهای دیگه . اصلا به دست ما می رسه ؟ نمی دونم والا ...

دلم لک زده برای قدم زدن توی خیابون ، رفتن به رستوران ، کافی شاپ، فروشگاه ، خرید کردن ، مسافرت رفتن و بغل کردن دوستام. یادمه همه اینها رو قبلا توی یه مطلب دیگه نوشتم ولی همین چیزهای ساده و پیش پا افتاده که تا پارسال خنده دار می اومد در موردشون حرف بزنیم الان شده امال و آروزهامون . حتی اتوبوس و مترو سوار شدن الان برام لذت بخشه دیگه جمعیت زیاد اذیتم نمیکنه بلکه تازه خوشم هم میاد. دست فروشهای توی مترو که از شیرمرغ تا جون آدمیزاد می فروشن قبلنا هیچی ازشون نمی خریدم ولی اگر الان سوار مترو

بشم و یکی شونو ببینم حتما ازشون خرید میکنم. حتی اون بچه های کوچیکی که فال یا گل می فروشن . دلم زیارت امام زاده صالح می خواد توی حیاطش بشینم و دم غروب صدای نقاره گوش کنم . دلم بازار تجریش میخواد که توی خیابونهای تنگش که پر از مغازه های رنگ و وارنگ هست قدم بزنم و به اطراف نگاه کنم . یادش بخیر یک بار با دوستام رفتیم امام زاده صالح چادر سرمون کردیم و چقدر خندیدیم.جلوی درب ورودی یه خانمی که خبرنگار بود ازمون عکس گرفت و بعد برامون ایمیل کرد یه بارم با مادرم رفتیم نذری نون پینر درست کرده بودم رفتیم هم نذری پخش کردیم هم زیارت

یادآوری این خاطرات قبلنا برام عادی بودن ولی  الان چقدر دوست داشتنی و دست نیافتنی شدن

الان ارزومه با مادرم برم زیارت امام زاده صالح، برم مسافرت

آرزومه با مترو برم بازار تهران

آرزومه با دوستام بدون ترس بریم کافه بشینیم و بگیم و بخندیم

چه آروزهایی که تا سال پیش اینقدر دور نبودن...

 


برچسب‌ها: کرونا آرزو امام زاده صالح تجریشو مترو
[ چهار شنبه 19 آذر 1399 ] [ ] [ پری ها ]

دائم توی گوشم نق می زد و میگفت  اینقدر محتاط نباش . یک کم بی پروا و شیطون باش

بلند بخند ، توی خیابون روی جدول راه برو، برای ماشین ها دست

تکون بده ، وقتی میرسی به مغازه هایی که ترشی می فروشن برو

ناخنک بزن مزه هاشونو امتحان کن، توی ایستگاه اتوبوس بشین و به مردم

 که در حال سوار یا پیاده شدن از اتوبوس هستن نگاه کن

وقتایی که پشت چراغ قرمز هستی به ماشین های بغلیت نگاه کن

و براشون سر تکون بده ، موزیک و با صدای بلند گوش کن حتی

با خواننده همصدایی کن .

اینقدر جدی نباش مثل خانم ناظما

یادته یه بار وقتی سوار تاکسی شدی وقتی خواستی کرایه به راننده بدی

گفت قابل نداره خانم ناظم . خنده ات گرفت گفتی حالا چرا ناظم ؟

راننده گفت اونقدر جدی و با جذبه هستین که فکر کردم ناظم مدرسه مون

هستید حتی ترسیدم یه موزیک پخش کنم

بیا خوبت شد ؟؟ مردم هم صداشون از بابت جدی بودنت در اومده حتی ازت ترسیدن

بهش گفتم ، همه این کارهایی که گفتی و انجام میدم ولی نه همیشه

لازمه گاهی جدی بود. اخه  اگر بخندی میگن دختره سبکه همه اش در حال خنده اس

اگر توی خیابون روی جدول راه بری میگن ببین دختره خجالت نمیکشه با اون سنش

رفته روی جدول راه می ره

وقتی به مغازه ای می رسم که ترشی داره و ناخنک می زنم مغازه دار یه جوری نگاه

میکنه که انگار میگه باید از هر ترشی که مزه کردی بخری

یا وقتایی که پشت چراغ به ماشین های بغلی نگاه میکنم خیلی ها اصلا روشون و

 برمی گردونن و خیلی ها هم اهمیت نمی دن

خلاصه که همیشه نمی شه به دلت راه بیام عزیزم اما گاهی شیطنت میکنم

گاهی تورو بهونه میکنم و با تو شیطونی میکنم

اگه تو نبودی معلوم نبود توی این دنیا چقدر بهم سخت میگذشت

ولی بعدش همه اون کارها رو انجام دادم و وقتی عکس العملشون و دیدم گفتم نباید برام مهم باشه

از حرف مردم نباید ترسید باید خودم باشم و تلاش کردم و وقتی به این نتیجه رسیدم دیگه برام سخت نبود

نگاهشون ، برداشتشون ، برخوردشون دیگه به چشمم نمی اومد

پس خوبه با کودک درونمون شاد باشیم و بازی کنیم و از عکس العمل اطرافیان از گوشه چشم بگذریم

پس بیا امروز ببرمت بیرون ،هوا خیلی خوبه بارون میاد

برات لبوی داغ می خرم  کنار خیابون وایسیم و می خوریم

 

 

 


برچسب‌ها: محتاط, کودک درون, اتوبوس, لبو, شیطنت
[ دو شنبه 17 آذر 1399 ] [ ] [ پری ها ]

ایستاده ام کنار خیابان زیر درختی که تمام برگ هایش روی سنگ فرش خیابان پهن است

باران یک ریز می بارد. کف خیابان خیس ، برگها خیس ، عینکم خیس ، رویاهایم خیس

ایستاده ام منتظر ، تا بیایی و دستان سردم را بگیری و بگویی ببخشید دیر کردم ، ترافیک بود

ایستاده ام و به این فکر میکنم که تو در تقاطع کدام خیابان پشت چراغ قرمز

 منتظری تا چراغ سبز شود .

ایستاده ام و به این فکر میکنم ، اصلا دلت میخواهد بیایی یا ترافیک بهانه است؟

ایستاده ام و به این فکر میکنم این باران که یک ریز می بارد نکند گریه اسمان است به حال من

ایستاده ام و به این فکر میکنم این درخت الان چقدر دلش برایم می سوزد، انگار دلش میخواهد

شاخه هایش را همانند دست به روی شانه ام بیاندازد و بگوید تو تنها نیستی ، من هستم .

ایستاده ام و به این فکر میکنم که شاید این درخت برایم یار خوبی باشد. چون ،

همیشه گوش شنوا دارد ، سنگ صبور خوبی ست ،

 هیچوقت به محل قرار دیر نمی رسد، همیشه نفر اول است، ماندنی است

همیشه منتظر من است تا مرا ببیند . قهر نمیکند ، مرا دوست دارد. دلدار خوبیست

این درخت بید با این شاخه های سر به زیرش دل هر رهگذری را می برد چه  برسد به دل من

 که دوستش می دارم.

ایستاده ام و به این فکر میکنم که چه دلدار خوبی دارم ...

 


برچسب‌ها: انتظار, بید, دوست داشتن, دلدار
[ دو شنبه 17 آذر 1399 ] [ ] [ پری ها ]

ساعت یک و پانزده دقیقه صبح هستش و من همچنان بیدارم . جوری چشمام بازه که انگار وسطه روزه و اصلا احساس

خستگی هم نمیکنن.هر چی پهلو به پهلو میشم خوابم نمی گیره ، انگار وسط روزه و منو وادار کردن که بخوابم .

مغزم اصلا احساس خستگی نمیکنه موندم با این همه کاری که در طول روز انجام میده چرا خسته نیست.

نکنه اون راه اهن عریض و طویل عصبهاش مشکلی براشون پیش اومده که پیغامها رو درست به مقصد نمی رسونن .

کجای راه ریل خراب شده که واگن اطلاعات خستگی و خواب اونجا مونده . این نگهبانهای ترمیم خرابی کجا هستن پس .

نکنه اونا خوابشون برده یا کلا وظیفه شونو فراموش کردن و دارن یه کار دیگه انجام میدن. یواشی به چشمم گفتم ،

چشم جان میشه یه پیامی چیزی به مغزم بفرستی که بهت بگه بخوابی؟ چشمام انگار صدامو نشنیدن و به

سقف خیره شدن . ای بابا اینا هم که حرف گوش نمی دن. دست به کار شدم و شروع کردم به شمردن گوسفند .

وقتی به وسطای شمارش می رسم یادم میره چند تا گوسفند و شمردم و دوباره از اول شروع میکنم.

اخرش خنده ام گرفته بود با این وضع میخوام بخوابم من تازه دارم مغزمو به تفکر وادار میکنم که چند تا گوسفند

شمرده بودم . از شمارش بیخیال شدم و تصمیم گرفتم به هیچی فکر نکنم . که یهو جرقه این موضوع که در مورد

خواب بنویستم توی ذهنم زده شد. و شروع کردم به چیدن حروف و اینکه از کجا و چه طوری شروع کنم : خواب

یا مرگ موقتی ، هر چی که هست خیلی خوبه چون ذهن و بدن با هم استراحت میکنند بزرگترین نعمتی که

یه انسان می تونه داشته باشه . یک خواب خوب و راحت بعد از یک روز شلوغ و پر مشغله حسابی حال ادمو

جا میاره ، ولی امان از وقتی که بی خواب بشیم و نتونیم بخوابیم ... به اینجا که رسیدم گفتم خب اگه خوابم برد

و فردا این متن یادم نیومد چه کار کنم ؟ بعد تصمیم گرفتم تا وقتی بیدارم به موضوع خواب فکر کنم اینطوری

دیگه فردا صبح یادم می مونه . توی این افکار بودم که احساس کردم چشمهام برای لحظه ای بسته شد نا

امیدانه به ساعت گوشیم نگاه کردم ساعت 5 صبح بود و من فقط 4 ساعت خوابیده بودم ولی چقدر

کوتاه !! اخه بی انصافیه اونقدر که برای خوابیدن تلاش کرده بودم هیچی ازش نفهمیده باشم . بعدش هر چی تلاش

کردم بی فایده بود و دیگه مغزم بیدار باش و صادر کرده بود و خوابی در کار نبود .صدای ریز ریز بارون هم نتونست

برام مثل لالایی باشه و اثر نکرد .ای کاش خواب به چشمهای من هم سری بزند و با دستهای زیبا و نرمش

پلکهایم را روی هم بگذارد، باشد تا بتوانیم صبح روز بعد با گله وشکایت از خواب بر نخیزیم. که ای خواب

اخر چرا نیامدی و مرا منتظر خودت گذاشتی.   


برچسب‌ها: خواب مغز خستگی مرگ گوسفند شمارش
[ یک شنبه 16 آذر 1399 ] [ ] [ پری ها ]
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 95
بازدید ماه : 131
بازدید کل : 8021
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1