پری ها ، دلنوشته های یک دختر

پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

  سلام دخترای نسل قدیم و نسل جدید

 

یه برادر زاده دارم که 16 سالشه و خدای کامپیوتر و برنامه نویسی و نرم افزاره ،اگه ده روز توی اتاقش باشه خسته نمیشه ، ولی اگه بهش بگم از درخت برو بالا منو نگاه میکنه میگه: عمه ای؟!!!

برم بالای درخت چه کار کنم اخه ؟ بهش میگم بچه جان بالا رفتن از درخت یه لذت خاصی داره انگار یه قلعه رو فتح کردی . ولی تعریف کردن  لذت بالا رفتن از درخت برای نسل بچه ای به سن اون مفهوم خاصی نداره . یادش بخیر...

این دلخوشی های بچه گی هامون کم نیستن ، کوچیک که بودم روبروی خونمون یه باغ بزرگ بود البته دوتا بودن که با یه دیوار از هم جدا شده بودن البته چون همسایه ما بودن بالطبع ما اجازه ورود به هر دو باغ رو داشتیم.

باغ روبروی خونمون یک درخت گردو داشت که تابستونا از دست ما در امان نبود همیشه چوب و سنگ بود که به طرفش سرازیر بود . بیچاره از دست ما یه روز خوش نداشت و یه درخت شاه توت هم داشت که وقتی اجازه داشتیم

بریم توی باغ ازش مثل بچه گربه راست دماغمونو می گرفتیم و می رفتیم بالا. وقتی از درخت می اومدیم پایین اگر کسی ما رو از دور می دید فکر میکرد زخمی شدیم .دستها، صورت ، لباسا، همه قرمز بودن .

بالای درخت فقط تلاش میکردیم که بزرگترین شاه توت و پیدا کنیم که مسلما در بالاترین شاخه درخت بود. یه روز همسایه مون رسید و من و بالای درخت دید به قول خودش اگه می افتادم استخون سالم توی تنم باقی نمی موند

با لهجه یزدیش داد می زد بیایین پایین الان مامانتون میاد این درخت و قطع میکنه ،بنده خدا از شکستن دست و پای ما نمی ترسید. مامانم اونقدر سر ما حساس بود که اگه اتفاقی برامون می افتاد

به قول همسایه مون درختش از ریشه کنده بود. بماند که با کلی التماس که ما مواظب هستیم بهمون اجازه میداد بریم داخل باغ . یه  بز هم داشتن که وقتی توی باغ می چرید بهمون اجازه نمیدادن بریم داخل

چون یه جورایی دیونه بود هر کی و می دید دنبالش میکرد. یه روز سر ظهر که مامان فکر میکرد ما خوابیم با برادرام از خونه جیم شدیم. بچه همسایه مون در باغ و باز کرد و ما هم از خدا خواسته مثل

خرگوشهای بازیگوشی که فضای سبز و سبزه دیدن شروع کردیم به دویدن فقط قبلش قول دادیم که سرو صدا نکنیم چون مامانش خواب بود و اگه می فهمید ما رو بدون اجازه اورده دعواش می کرد.

بعداز قل خوردن روی علفها و سبزه ها یهو بز دیونه رو دیدیم که سرش پائین بود و داشت می اومد سمت ما . مثل ارتشی که بینشون یه بمب منفجر شده باشه متلاشی شدیم هر کی یه طرف دوید.

من مونده بودم کدوم طرفی برم که دیدم بزه منو نشونه گرفته و داره میاد سمتم. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود اگه بزه بهم برسه مامانم منو میکشه پس به اولین درختی که رسیدم

همون درخت شاه توت  بود، ازش رفتم بالا . بزه چند بار سرشو کوبید به درخت انگار میخواست بهم بگه اگه مردی بیا پائین تا حالیت کنم بدون اجازه وارد قلمرو من شدن چه عواقبی داره . پسرا نامردا  از ترسشون

از باغ رفته بودن بیرون و من بالای درخت گیر کرده بودم. از صدای جیغ من که بزه دنبالم کرده بود همسایه مون بیدار شده بود. اومد و دید در باغ چهار طاق بازه و پسرا بیرون در باغ داد می زدن و کمک میخواستن

منم بالای درخت با چشمای وق شده به بزه نگاه میکردم که دور درخت می چرخید و حاضر نبود محل و ترک کنه . خلاصه زن همسایه اومد و بزه رو برد و بستش.منم به خیر و سلامت و از درخت اومدم پائین

و بعدش کلی از همسایه مون خواهش تمنا کردیم که به مامانم چیزی نگه . خدایی اونم چیزی نگفت یعنی هیچوقت نگفت .روحش شاد . دیگه بعد از اون قضیه اجازه نداد بریم توی باغ و ما همچنان از بیرون باغ

به درختها ابراز وجود می کردیم. الان به جای اون درختها که شبها مأمن پرنده هایی مثل قناری و طوطی و کلاغ  وگنجشک بود ساختمون های بی ریختی سبز شده دیگه از اون درختها خبری نیست .

دیگه صدای بلبل ها توی شبهای تابستون نمیاد. صدای غار غار کلاغا که وقتی غروب می شد دسته جمعی یه دور افتخاری توی اسمون می زدن تا آقتاب غروب کنه انگار با خورشید خداحافظی میکردن و همینکه افتاب می رفت

که بخوابه اونا هم ساکت میشدن .الان فقط نور چراغهای خونه هایی که جای درختها ساخته شده شبهای تابستون و برامون روشن میکنن . میخوام بگم ما بچگی کردیم از درخت بالا رفتیم پاهامون توی راه آب آبیاری

باغ می گذاشتیم و تو گرمای تابستون اونقدر اب بازی می کردیم که برای همه عمرمون لذتش موندینه ولی بچه های الان چی ؟ توی آپارتمان جلوی تلویزیون یا کامپیوتر از سبزه و درخت و سوسک و مارمولک

چه خاطره ای می تونن داشته باشن. ملعبه بازی بچه گی های ما همین جک و جونورایی بودن که الان با دیدنشون چندششون میشه و جیغ می کشن . حیف ... تعریف کردن این خاطره ها برای

بچه های امروزی مثل تعریف کردن داستانهای قدیمی هستش. ای کاش براشون جذاب بود .

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: کامپیوتر درخت شاه توت بز گردو سوسک همسایه باغ
[ دو شنبه 1 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 342
بازدید دیروز : 19
بازدید هفته : 361
بازدید ماه : 342
بازدید کل : 8401
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1